وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم بندها را بردرانم پندها را بشکنم چرخ بد پیوند را من برگشایم بند بند همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم پنبه‌یی از لاابالی در دو گوش دل نهم پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم مهر برگیرم ز قفل و در شکرخانه روم تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم تا به کی از چند و چون؟ آخر ز عشقم شرم باد کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4215