ایها العشاق آتش گشته چون استاره‌ایم لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پاره‌ایم تا بود خورشید حاضر هست استاره ستیر بی رخ خورشید ما می‌دان که ما آواره‌ایم الصلا ای عاشقان هان الصلا این کاریان باده کاری‌‌‌‌ست این جا زان که ما این کاره‌ایم هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد کالصلا بیچارگان ما عاشقان را چاره‌ایم نعره لبیک لبیک از همه برخاسته مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پاره‌ایم خون بهای کشتگان چون غمزه خونی اوست در میان خون خود چون طفلک خون خواره‌ایم کوه طور از باده‌‌‌‌اش بی‌خود شد و بدمست شد ما چه کوه آهنیم؟ آخر چه سنگ خاره‌ایم؟ یک جو از سرش نگوییم ار همه جو جو شویم گرد خرمنگاه چرخ ار چه که ما سیاره‌ایم همچو مریم حامله‌ی نور خدایی گشته‌ایم گر چو عیسی بسته این جسم چون گهواره‌ایم از درون باره این عقل خود ما را مجو زان که در صحرای عشقش ما برون باره‌ایم عشق دیوانه‌‌‌‌ست و ما دیوانه دیوانه‌ایم نفس اماره است و ما اماره اماره‌ایم مفخر تبریز شمس الدین تو بازآ زین سفر بهر حق یک بارگی ما عاشق یک باره‌ایم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4218