اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگ‌گیرد جو شمع ‌کاش از خیال شوکت طبیعت غافل آب‌ گردد که سر فرازد به اوج‌ گردون و راه‌ کام نهنگ‌ گیرد ز مکتب اعتبار دنیا ورق سیه‌کردن است و رفتن درین خم نیل جامهٔ‌کس به جز سیاهی چه رنگ‌گیرد گهر نی‌ام تا درین محیطم بود به عرض وقار سودا حباب معذور بادسنجم ترازوی من چه سنگ‌ گیرد ز خجلت اعتبار باطل اگرگذشتم ز من چه حاصل کجاست دامن فرصت اینجا که با تو گویم درنگ‌ گیرد ز حرف طاقت‌گداز لعلت دمی به جرات دچار گردم که همچو یاقوتم آب و آتش عنان پرواز رنگ‌ گیرد به پاس دل ناکجا خورد خون بهار نازی‌که ازلطافت حنای‌دستش‌سیاهی آرد چو شمع ‌اگر گل به‌چنگ‌ گیرد ز چنگ ‌آفت‌ کمین‌ گردون‌ کجا رود کس چه چاره سازد پی رمیدن ‌گم است آنجاک ه راه آهو ، پلنگ‌ گیرد ز تیره‌ طبعان وقت بگسل‌، مخواه ننگ وبال بز دل ازبن‌که بینی نقوش باطل خوش‌ست آیینه زنگ‌گیرد درین‌ جنون‌زار فتنه سامان‌، به شعله‌ کاران ‌کذب و بهتان مجوش چندان‌ که عالمی را نفس به دود تفنگ ‌گیرد مدم به طبع درشت ظالم فسون تاثیر مهربیدل هزار آتش نفس‌ گدازد که آب خشکی ز سنگ ‌گیرد بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42208