خرد به عشق‌ کند حیله‌ساز جنگ و گریزد چو حیز تیغ حریف آورد به چنگ و گریزد به ننگ مرد ازین بیشتر گمان نتوان برد قیامتی ‌که بزه باشدش خدنگ و گریزد نگارخانهٔ امکان به و‌حشتی‌ست که گردون کشند زره‌رزوشبش صورت پلنگ وگریزد کنار امن مجویید از آن محیط که موجش ز جیب خود به ‌در آرد سر نهنگ و گریزد ازین قلمرو حیرت چه ممکن است رهایی مگر کسی قدم انشا کند ز رنگ و گریزد ز انس طرف نبستم به قید عالم صورت چو مؤمنی ‌که دلش ‌گیرد از فرنگ وگریزد دل رمیدهٔ عاشق بهانه‌جوست به رنگی که شیشه‌گر شکنی بشنود ترنگ و گریزد سپندوار فتاده‌ست عمر نعل در آتش بهوش باش مبادا زند شلنگ و گریزد کدام سیل نهاده‌ست روم به خانهٔ چشمم که اشک آبله بندد به پای لنگ و گریزد رمیدنی‌ست ز شور زمانه رو به قفایم چو کودکی‌ که سگی را زند به سنگ و گریزد مخوان به موج ‌گهر قصهٔ تعلق بیدل مباد چون نفس از دل شود به تنگ و گریزد بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42241