به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد به نرمی سخن از گوهر آب می‌ریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ ‌گل ز نقابش ‌گلاب می‌ریزد صبا به دامن آن زلف تا زند دستی غبار شب ز دل آفتاب می‌ریزد صفای خاطر ما آبیار جلوهٔ اوست کتان شسته همان ماهتاب می ر‌یزد به عالمی ‌که‌ کند عشق صنعت‌آرایی چمن ز آتش و گلخن ز آب می‌ریزد ز موج‌خیز غناکوه و دشت یک دپاست خیال تشنه‌لب ما سراب می‌ریزد به ذوق راحت از افتادگی مشو غافل که لغزش مژه‌ها رنگ خواب می‌ریزد بجو ز خاک‌نشینان سراغ ‌گوهر راز که نقد گنج ز جیب خراب می‌ریزد ذخیره‌ دل روشن نمی‌شود اسباب که هرچه آینه‌گیرد درآب می‌ریزد زمام‌ کار به تعجیل نسپری بیدل که بال برق شرار از شتاب می‌ریزد بیدل دهلوی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42243