بزن آن پردهٔ نوشین که من از نوش تو مستم بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم هله ای سرده مستان به غضب روی مگردان که من از عربده ناگه قدحی چند شکستم چه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکش؟ بشکن شیشهٔ هستی که چو تو نیست­پرستم تو مپرسم که که­یی تو بده آن ساغر شش سو چو شدم مست ببینی چه کسستم چه کسستم چو من از باده­پرستی شده­ام غرقهٔ مستی دگرم خیره چه جویی که من از جوی تو جستم بده ای خواجهٔ بابا مکن امروز محابا که رگ غصه بریدم ز غم و غصه برستم چو منم سایهٔ حسنت بکنم آنچه بکردی چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم منم آن مست دهل­زن که شدم مست به میدان دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم خمش ارفانی راهی که فنا خامشی آرد چو رهیدیم ز هستی تو مکش باز به هستم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4229