چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه‌مندم گه از آن سوی کشندم گه ازین سوی کشندم ز کشاکش چو کمانم به کف گوش­کشانم قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم مگر استارهٔ چرخم که زبرجی سوی برجی به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش نفسی هم­تک بادم نفسی من هلپندم نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان زچه اصلم زچه فصلم به چه بازار خرندم؟ نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم نفسی همره ماهم نفسی مست الهم نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم نفسی ره­زن و غولم نفسی تند و ملولم نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم؟ هله ای اول و آخر بده آن بادهٔ فاخر که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم بده آن بادهٔ جانی ز خرابات معانی که بدان ارزد چاکر که ازان باده دهندم بپران ناطق جان را تو ازین منطق رسمی که نمی­یابد میدان به گو حرف سمندم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4232