مد بقا کجا به مه و سال می‌کشد نقاش رنگ هرچه‌ کشد بال می‌کشد واماندگی به قافلهٔ اعتبار نیست پیش است هرچه شمع ز دنبال می‌کشد نگسستنی‌ست رشتهٔ آمال زیر چرخ چندین‌کلاوه مغزل این زال می‌کشد سنگ همه به خفت فرسودگی ‌کم است قنطار رفتهرفته به مثقال می‌کشد از ریش و فش مپرس ‌که تا قید زندگی‌ست زاهد غم سلاسل و اغلال می‌کشد خشکی به طبع خلق ز شعر ترم نماند فطرت هنوز از قلمم نال می‌کشد تشویش خوب و زشت جهان جرم آگهی‌ست صیقل به دوش آینه تمثال می‌کشد موقع‌شناس محفل آداب حسن باش ننگ خطست مو که سر از خال می‌کشد معشوقی از مزاج نفس کم نمی‌شود پیری ز قد خم شده خلخال می کشد بی‌مایهٔ غنا نتوان شد حریف فقر ادبار نیز همت اقبال می‌کشد بیدل تلاش‌گر مرو وادی جنون تب می‌کند گر آبله تبخال می‌کشد بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42337