زیکی پسته‌­دهانی صنمی بسته­‌دهانم چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم همه خوبی قمر او همه شادی­‌ست مگر او که از او من تن خود را ز شکر باز ندانم تو چه پرسی که کدامی تو درین عشق چه نامی صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من که من اندر طلب خود سر انگشت گزانم چو ازو در تک و تابم زپی‌­اش سخت شتابم چو مرا برد نبازم دو چو خود باز ستانم چو شکرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم چه شد اربهر شکارت شکند تیر و کمانم چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4240