نقش دوِیی بر آینه‌ من نبسته‌اند رنگ دل است اینکه به روبم شکسته‌اند آرام عاشقان رم پرواز دیگر است چون شعله رفته‌اند ز خود تا نشسته‌اند غافل مشو زحال خموشان ‌که از حیا صد رنگ ناله در نگه عجز بسته‌اند هوشی‌که رنگ و بوی پرافشان این چمن آواز دلخراش جگرهای خسته‌اند بیگانگی‌ ز وضع نفس بال می‌زند این رشته را ز نغمهٔ الفت گسسته‌اند ابنای روزگار برای گلوی هم خنجر شدن اگر نتوانند دسته‌اند جمعی‌ که دم زعالم توحید می‌زنند پیوسته‌اند با حق و از خود نرسته‌اند آفاق نیست مرکز آرام هیچکس زبن خانهٔ کمان همه یک تیر جسته‌اند غافل ز پاس آب رخ عجز ما مباش ما را به یاد طرف کلاهی شکسته‌اند بیدل نجسته است گهر از طلسم آب نقدی‌ست دل که در گره اشک بسته‌اند بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42411