دونان که در تلاش گهر دست شسته‌اند چون سگ به‌ استخوان چقدر دست شسته‌اند بر خوان وهم منتظران بساط حرص نی خشک دیده‌اند و نه تر، دست شسته‌اند جمعی به ذلتی‌که برند ازکباب دل از خود چو شمع شام و سحر دست شسته‌اند زین مایده حضور حلاوت نصیب‌ کیست سیلی‌خوران به موج خطر دست شسته‌اند هستی نفس‌گداختهٔ نام جرات است بی‌زهره‌ها همه ز جگر دست شسته‌اند در چشمهٔ خیال هم آبی نمانده است از بسکه رفتگان ز اثر دست شسته‌اند سیر چنارکن‌که مقیمان این بهار از حاصل ثمر چقدر دست شسته‌اند دربا تلاطم آیسنه‌، صحرا غبارخیز از عافیت چه خشک و چه تر دست شسته‌اند رفع کدورت دو جهان سودن کفی‌ست آزادان به آب‌گهر دست شسته‌اند هر سبزه ترزبان خروش اناالحناست خوبان درین حدیقه مگر دست شسته‌اند تا لب‌گشوده‌اند به حرف تبسمت شیرین‌لبان ز شیر و شکر دست شسته‌اند بیدل کراست آگهی از خود که چون حباب در تشت واژگونه ز سر دست شسته‌اند بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42413