مصوران به هزار انفعال پیوستند که طرهٔ تو کشیدند و خامه نشکستند ز جهل نسبت قد تو می‌کنند به سرو فضول چند که پامال فطرت پستند به رنگ عقد گهر وا نمی‌توان کردن دلی‌که در خم زلف تواش گره بستند ز آفتاب گذشته است مد ابروبت کمانکشان زه ناز پر زبردستند دماغ‌سوختگان بیش از این وفا نکند سپندها به صد آهنگ یک صدا جستند ز شام ما مکش ای حسرت انتظار سحر به دور ما قدح آفتاب بشکستند در این محیط ادب کن ز خودنمایی‌ها حباب و موج همان نیستند اگر هستند ادب ز مردمک دیده می‌توان آموخت که ساکنند اگر هوشیار اگر مستند ز وضع شمع خموش این نوا پرافشان است که شعله‌ها همه خود را به داغ دل بستند به ذوق وحشت آن قوم سوختم بیدل که ناله‌وار چو برخاستند، ننشستند بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42458