دوهزار عهد کردم که سر جنون نخارم
زتو درشکست عهدم زتو باد شد قرارم
ز ره زیادهجویی به طریق خیرهرویی
بروم که کدخدایم غله بدروم بکارم
همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد
من بوالفضول معجب تو بگو که بر چه کارم؟
چو قضا به سخره خواهد که ز سبلتی بخندد
سگ لنگ را بگوید که برس بدان شکارم
چو بروش رحم آید خبرش کند که بنشین
بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم
اگرت شکار باید ز منت شکار خوشتر
همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم
نه زدام من ملالی نه زجام من وبالی
نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم؟
خمش اردگر بگویم ز مقالت خوش او
بپرد کبوتر دل سوی اولین مطارم
تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر
رخ شمس ازو منور به فراز سبز طارم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۲۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4249