مادرم بخت بدست و پدرم جود و کرم فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم هین که بگلربک شادی به سعادت برسید پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم گر به گرگی برسم یوسف مه­روی شود در چهی گر بروم گردد چه باغ ارم آن که باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگ حاتم وقت شود پیش من از جود و کرم خاک چون در کف من زر شود و نقرهٔ خام چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم؟ صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود جان پذیرد ز خوشی گر بود از سنگ صنم مرد غم در فرحش که جبرالله عزاک آنچنان تیغ چگونه نزند گردن غم؟ بستاند به ستم او دل هر که خواهد عدل­ها جمله غلامان چنین ظلم و ستم آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند زود بیگانه شود در هوسش خال زعم گفتم اربس کنم و قصه فروداشت کنم تو تمامش کنی و شرح کنی گفت نعم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4262