روزگاری‌ که به عشق از هوسم افکندند بال و پر کنده برون قفسم افکندند ما و من خوش پر و بالی به خیال انشا کرد مور بودم به غرور مگسم افکندند تا کند عبرتم آگاه ز هنگامهٔ عمر در تب و تاب شمار نفسم افکندند خون خشکم جوی از قدر نیرزبد آخر صد ره از پوست برون چو عدسم افکندند نقش پا کرد تصور به تغافل زد و رفت در ره هر که خط ملتمسم افکندند ناز دارم به غباری ‌که ز بیداد فلک سرمه شد تا به ره دادرسم افکندند چه توان ‌کرد سراغ همه زین دشت ‌گم است در پی قافلهٔ بی‌جرسم افکندند شکوهٔ من ز فراموشی احباب خطاست از ادب پیش ‌گذشتم ‌که پسم افکندند سخت زحمتکش اسباب جهانم بیدل چه نمودند که در دیده خسم افکندند بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42804