می‌رسد بوی جگر از دو لبم می‌برآید دودها از یاربم می‌بنالد آسمان از آه من جان سپردن هر دمی شد مذهبم اندکی دانستی‌‌یی از حال من گر خبر بودی شبت را از شبم مکتب تعلیم عشاق آتش است من شب و روز اندرون مکتبم روی خود بر روی زرد من بنه دست نه بر سینه‌‌‌ام کندر تبم گفتمش گویم به گوشت یک سخن؟ گفت ترسم تا نسوزد غبغبم گفتمش دور از جمالت چشم بد چشم من نزدیک اگرچه معجبم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4281