چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا که آرزوی دل آورد در کنار مرا به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری که نی پیاده شمارند نی سوار مرا فغان ز نشأ ی دون همتی، کزین شادم که هیچ کام نیارد به انتظار مرا نه رام مردم اهلم نه صید مرشد شهر نشسته ام که نسیمی کند شکار مرا ز بیم فتنه ی شادی چو کودکان همه عمر غمت گرفته در آغوش و در کنار مرا میا به ملک عدم، آن چنان مکن عرفی که بی غمی نشناسد در این دیار مرا عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42821