گفت و گوی غم یعقوب بود پیشه ی ما بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ی ما اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست روبه از بی جگری رم کند از بیشه ی ما کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است قوت بازوی دل می طلبد تیشه ی ما در دل ما غم دنیا غم معشوق شود باده گر خام بود پخته کند شیشه ی ما عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت لله الحمد که آزاد شد از پیشه ی ما عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42838