مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست عجب که باورم آید از راه اندیشی که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است جزاء جرم در این خطه جزو کاه رباست به میوه ای که رسد دست امیدوارم کن که دست کوته و شاخ بلند دام بلاست ز بس که نور جمالش ز پرده می جوشد نیافتم که نقابش حریر و باد صباست از آن من گردیدند طایران حرم که هر آن نوا که شنیدم شناختم که کجاست جوی در وجود خود از مردمی نیابم هیچ عرق ز ناصیه بیرون جهد که شرم کجاست به آدمی ی فرومایه دل مبند عرفی که این متاع زبون بازمانده ی یغماست عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42849