جنگ آتش، آشتی آتش، مدارا آتش است خوش سر و کاری از آن بدخو مرا با آتش است باده خواهی باش تا از خم برون آرم، که من آن چه در جام و سبو دارم، مهیا، آتش است با که گویم سر این معنی که نور حسن دوست با دماغ ما گل و در چشم موسی آتش است هم سمندر باش و هم ماهی که در جیحون عشق روی دریا سلسبیل و قعر دریا آتش است دوست را محکوم کس دیدن بود جانسوزتر ور نه در جان زلیخا، شرم و سودا، آتش است حسن جنسی نیست کانرا سیم و زر باشد بها خان و مان کاروانی از این جا آتش است عرفی از اندیشه ی بیهوده باز آ ، چاره نیست سر نوشت ما بهشت جاودان یا آتش است عرفی شیرازی : غزلها : غزلها : غزل شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42863