نو به نو هر روز باری میکشم
وین بلا از بهر کاری میکشم
زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری میکشم
پیش آن فربه کن هر لاغری
این چنین جسم نزاری میکشم
از دو صد شهرم اگر بیرون کنند
بهر عشق شهریاری میکشم
گر دکان و خانهام ویران شود
بر وفای لاله زاری میکشم
عشق یزدان بس حصاری محکم است
رخت جان اندر حصاری میکشم
ناز هر بیگانهٔ سنگین دلی
بهر یاری بردباری میکشم
بهر لعلش کوه و کانی میکنم
بهر آن گل بار خاری میکشم
بهر آن دو نرگس مخمور او
همچو مخموران خماری میکشم
بهر صیدی کو نمیگنجد به دام
دام و داهول شکاری میکشم
گفت این غم تا قیامت میکشی؟
میکشم ای دوست آری میکشم
سینه غار و شمس تبریزیست یار
سخره بهر یار غاری میکشم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۶۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4287