خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد از بس که فتنه به یسار و یمین زده است نیشی است زهر داده ی معشوق کاوکاو مهری که عشق بر لب جان حزین زده است ناقوس عشق می زنم و رقص می کنم بوی کدام مغبچه بر مغز دین زده است عرفی نماند هیچ به درویشی اش سری از بس که باده با من خلوت نشین زده است عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42906