من به سوی باغ و گلشن می‌روم تو‌ نمی‌آیی میا من می‌روم روز تاریک است‌ بی‌رویش مرا من برای شمع روشن می‌روم جان مرا هشته‌ست و پیشین می‌رود جان‌ همی‌گوید که‌ بی‌تن می‌روم بوی سیب آمد مرا از باغ جان مست گشتم سیب خوردن می‌روم عیش باقی شد مرا آن جا که من از برای عیش کردن می‌روم من به هر بادی نگردم، زان که من در رهش چون کوه آهن می‌روم من گریبان را دریدم از فراق در پی او همچو دامن می‌روم آتشم گرچه به صورت روغنم وندر آتش همچو روغن می‌روم همچو کوهی می‌نمایم، لیک من ذره ذره سوی روزن می‌روم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4292