آتشی نو در وجود اندر زدیم در میان محو نو اندر شدیم نیک و بد اندر جهان هستی است ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم هر چه چرخ دزد از ما برده بود شب عسس رفتیم و از وی بستدیم ما یکی بودیم با صد ما و من یک جوی زان یک نماند و ما صدیم از خودی نارفته نتوان آمدن از خودی رفتیم، وان گه آمدیم قد ما شد پست اندر قد عشق قد ما چون پست شد، عالی قدیم پیشهٔ مردی ز حق آموختیم پهلوان عشق و یار احمدیم بیست و نه حرف است بر لوح وجود حرف‌ها شستیم و اندر ابجدیم سعد شمس الدین تبریزی بتافت وز قران سعد او ما اسعدیم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4293