مست آمدم به معرکه، آیین کار جیست دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد این عین تازه رویی و این شرمسار چیست هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است پس دم مزن که این خوش و آن ناگوار چیست غم نعمتی همی خورد، اما ز خوان عشق ای اهل روزگار غم روز گار چیست اندیشه در حریم وصال است منتطر معشوق چون شناخته است انتظار چیست تو راز خود نهفته بهشتی ز راز دار امید پرده پوشی ات از راز دار چیست نظم جهان چو بوقلمون است و ریو و رنگ پس عیب زاهدان مشعبد شعار چیست افتاد در میانه ی گرداب کشتی ام من رسته ام بگو رغم اهل کنار چیست عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۱۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42939