صومعه دیدم به جز مشتی بروت باد نیست جز عصای آبنوس و شانه ی شمشاد نیست بی نفس ارباب معنی زندگانی می کنند لیک یک مو بر تن ای جمع بی فریاد نیست وصف جنت کم کن ای رضوان که در بستان عشق سرو و سوسن بی شمار است و یکی آزاد نیست تهنیت جز در مصیبت پیش ما عیب است، عیب عید را در شهر ما رسم مبارک باد نیست دانه ی طاووس کمتر بین که در گلزار عشق غیر بلبل صید دام و دانه ی صیاد نیست در جهان دوستی و در زبان دوستان این لغت کز وی بیابی معنی بیداد، نیست بی ستون ما ز فیض نور حسن آیینه است تیشه ای بازیچه اینجا در کف فرهاد نیست عاقبت سوز آتش عرفی به دوزخ حیف نیست گر وجود اهل خاکستر به روی باد نیست عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۱۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42945