گر دم از شادی و گر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم یار ما افزون رود افزون رویم یار ما گر کم زند ما کم زنیم ما و یاران هم دل و همدم شویم همچو آتش بر صف رستم زنیم گرچه مردانیم اگر تنها رویم چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم گر به تنهایی به راه حج رویم تو مکن باور که بر زمزم زنیم تارهای چنگ را مانیم ما چون که در سازیم زیر و بم زنیم ما همه در جمع آدم بوده ایم بار دیگر جمله بر آدم زنیم نکته پوشیده‌ست و آدم واسطه خیمه‌ها بر ساحل اعظم زنیم چون به تخت آید سلیمان بقا صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4295