دلم به زخم توان داد، بی تپیدن نیست که کشته ی تو نصیبش ز آرمیدن نیست گذشت و سوختم از انتظار و باز ندید درین دیار مگر رسم باز دیدن نیست؟ ز باغ وصل جه حاصل؟ دلا تصور کن که میوه بر سر شاخ است و دست چیندن نیست ز تربتم بگذر ای مسیح دم ، زنهار کزین زیاده مرا تاب آرمیدن نیست دلم کباب شد ز غصه ی غمت عرفی مگو مگو که مرا طافت شنیدن نیست عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۱۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42951