موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت تا دلی آوردم و این فتنه ها بر داشتم از گرانباری چه ها بر خاطر گردون گذشت با من گریان چه داری، رو که تا نزدیک من هر قدم می باید از صد دجله و جیحون گذشت در درون باغ عشرت عمر ها بگذشت، لیک عمر دیگر در پریشانی هم از بیرون گذشت کاروان عمرها کش نوشدارو بار بود دایم از سیلاب زهر و جویبار خون گذشت نقش پا بنمایدت گر زانکه پی گم می کنی کز کدامین طرف عرفی آمد و مجنون گذشت عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۱۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/42961