من اگر نالم اگر عذر آرم پنبه در گوش کند دلدارم هر جفایی که کند می‌رسدش هر جفایی که کند بردارم گر مرا او به عدم انگارد ستمش را به کرم انگارم داروی درد دلم درد وی است دل به دردش ز چه رو نسپارم؟ عزت و حرمتم آن گه باشد که کند عشق عزیزش خوارم باده آن گه شود انگور تنم که بکوبد به لگد عصارم جان دهم زیر لگد چون انگور تا طرب ساز شود اسرارم گرچه انگور همه خون گرید که ازین جور و جفا بیزارم پنبه در گوش کند کوبنده که من از جهل‌ نمی‌افشارم تو گر انکار کنی معذوری لیک من بوالحکم این کارم چون ز سعی و قدمم سر کردی آن گهی شکر کنی بسیارم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4302