چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد دل آشفته‌ام جمعی است در زلف پریشانش چو موسی گر زدود شعله‌ای در پیچ و تاب افتد همیشه داردم در پیچ و تاب آن زلف پیچانش مشو چندین بلند از خاک قصر خود تماشا کن که قیصر رفت بر باد فنا بر قصر و ایوانش رضی‌سان سرخ دارم از طپانچه روی خود ترسم که رنگ لاغری از کشتنم سازد پشیمانش رضی‌الدین آرتیمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43023