من پاک باز عشقم تخم غرض نکارم پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم مرغ گشاده پایم برگ قفص ندارم من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم بر تشنگان خاکی آب حیات بارم موسی بدید آتش آن نور بود دلخوش من نیز نورم ای جان گرچه ز دور نارم شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن گرچه که‌ بی‌قرارم در روح برقرارم من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم در هر شبی چو روزم در هر خزان بهارم با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم اما چو با خود آیم زین هر دو بر کنارم آن لحظه با خود آیم کز محو‌ بی‌خود آیم شش دانگ آن گهم که بیرون ز پنج و چارم جان بشر به ناحق دعویش اختیار است بی‌اختیار گردد در فر اختیارم آن عقل پر هنر را بادی‌ست در سر او آن باد او نماند چون باده‌‌یی درآرم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4317