گره در کام دل از بخت زبون نگشاید گره از رشتهٔ ما سحر و فسون نگشاید سینه بر تیغ مزن، یک نگه از دوست طلب که ز هر موی تو صد چشمهٔ خون نگشاید آن که می کفت منم کار فروبسته گشای اینک آورده ام عقده، کنون نگشاید چشم بر ناوک آنیم که آهوی حرم به کمان آید و بر صید زبون نگشاید جای آن است که گر صبر کنم با این درد که به طعنم لب ارباب سکون نگشاید نوحه در سینه نمی گنجد و لب ها بسته لب این طایفه از زمزمه چون نگشاید آشکارا اگرم تیغ زند غیرت عشق از برون پرده نبندد، ز درون نگشاید بنمایم به تو دل های ملامت در بند هرگز این سلسهٔ غالیه گون نگشاید عرفی آمد دگر ای همنفسان، کز غم و درد بر دل ما در آشوب و جنون نگشاید عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۱۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43250