ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم که افتت رخنه ای در دام تا صیاد می آید نصیحت می کنندم دوستان، ای غم بیا و تو به خاشاک من آتش زن، که این جا باد می آید نمی آید ز پرویز استماعش، ورنه شیرین را ز سر تا پا صدای نالهٔ فرهاد می آید همانا دیده عرفی عزتی زان دلفریب امشب که می آید ز بزمش باز، خوش دلشاد می آید عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۲۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43315