ای گوش من گرفته، تویی چشم روشنم باغم چه می‌بری؟ چو تویی باغ و گلشنم عمری­ست کز عطای تو من طبل می‌خورم در سایهٔ لوای کرم، طبل می‌زنم می‌مالم این دو چشم که خواب است یا خیال باور‌ نمی‌کنم عجب ای دوست کین منم آری، منم، ولیک برون رفته از منی چون ماه نو ز بدر تو باریک می‌تنم در تاج خسروان به حقارت نظر کنم تا شوق روی توست مها طوق گردنم با ماهیان ز بحر تو من نزل می‌خورم با خاکیان ز رشک تو چون آب و روغنم گر چه ز بحر صنعت من آب خوردنی‌ست چون ماهی­ام، نبیند کس آب خوردنم گر ناخن جفا بخراشد رگ مرا من خوش صدا چو چنگ ز آسیب ناخنم خود پی ببرده­یی تو که رگ دار نیستم گر می­جهد رگی، بنما تاش برکنم گفتی چه کار داری؟ بر نیست کار نیست گر نیست نیستم، ز چه شد نیست مسکنم؟ نفخ قیامتی تو و من شخص مرده‌ام تا جان نوبهاری و من سرو و سوسنم من نیم‌کاره گفتم، باقیش تو بگو تو عقل عقل عقلی و من سخت کودنم من صورتی کشیدم، جان بخشی آن توست تو جان جان جانی و من قالب تنم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4332