خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد چنین که حسن تو را فتنه دوست کرده ، ندانم برای اهل قیامت ، چه در خیال تو باشد به وصل چون بگدازد به حسرت تو سزاست که مانع نگهش هم انفعال تو باشد ز ضعف خویش هلاکم امید و می ترسم که زنده مانم و این باعث ملال تو باشد دم نزع چو ندیدم کسی به حال تو عرفی مگر کسی که دل از جان کند، حلال تو باشد عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۲۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43329