ما قحطیان تشنه و بسیارخوارهایم
بیچاره نیستیم، که درمان و چارهایم
در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار
در شکر همچو چشمه و در صبر خارهایم
ما پادشاه رشوت باره نبودهایم
بل پاره دوز خرقهٔ دلهای پارهایم
از ما مپوش راز، که در سینهٔ توایم
وز ما مدزد دل، که نه ما دل فشارهایم
ما آب قلزمیم، نهان گشته زیر کاه
یا آفتاب تن زده اندر ستارهایم
ما را ببین تو مست چنین بر کنار بام
داند کنار بام که ما بیکنارهایم
مهتاب را چه ترس بود از کنار بام
پس ما چه غم خوریم، که بر مه سوارهایم
گر تیردوز گشت جگرهای ما ز عشق
بیزحمت جگر تو ببین خون چکارهایم
قصاب ده اگر چه که ما را بکشت زار
هم میچریم در ده و هم بر قنارهایم
ما مهرهایم و هم جهت مهره حقهایم
هنگامه گیردل شده و هم نظارهایم
خاموش باش اگر چه به بشرای احمدی
همچون مسیح ناطق طفل گوارهایم
در عشق شمس، مفخر تبریز، روز و شب
برچرخ دیوکش، چو شهاب و شرارهایم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۰۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4333