با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم
با چشم تو زباده و خمار فارغیم
خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم
دکان خراب کرده و از کار فارغیم
رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق
از سود و از زیان و ز بازار فارغیم
دعوی عشق وانگه ناموس و نام و ننگ؟
ما ننگ را خریده و از عار فارغیم
غم را چه زهره باشد تا نام ما برد؟
دستی بزن که از غم و غمخوار فارغیم
ای روترش که کاله گران است چون خرم؟
بگذر، مخر، که ما زخریدار فارغیم
ما را مسلم آمد شادی و خوشدلی
کز باد و بود اندک و بسیار فارغیم
بررفت و برگذشت سر ما ز آسمان
کز ذوق عشق از سر و دستار فارغیم
ما لاف میزنیم و تو انکار میکنی
زاقرار هر دو عالم و زانکار فارغیم
مشتی سگان نگر که به هم درفتادهاند
ما سگ نزادهایم و زمردار فارغیم
اسرار تو خدای همیداند و بس است
ما از دغا و حیلت و مکار فارغیم
درسی که عشق داد، فراموش کی شود؟
از بحث و از جدال و زتکرار فارغیم
پنهان تو هر چه کاری، پیدا بروید آن
هر تخم را که خواهی، میکار فارغیم
آهن ربای جذب رفیقان کشید حرف
ور نی درین طریق زگفتار فارغیم
با نور روی مفخر تبریز، شمس دین
از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۱۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4334