مگر لب تو قرین شراب می گردد که آب در دهن آفتاب می گردد چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب که شعله می زند آنجا و آب می کردد چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب که زهر گریه به چشمم گلاب می گردد ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم به گرد هر مژه صد آفتاب می گردد دلت به من ده، به روی کرشمه ریز و ببین که از تو دل مردم خراب می گردد چه آتش است ندانم به سینهٔ عرفی که دوزخ از نفس او کباب می گردد عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۲۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43346