دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند پژمرده گشته بود کهن داغ های دل در لاله زار خنده کنون جوش می زند تا جنتم به فال در آمد، بهشت را اندوه در برون و درون جوش می زند در وادیی گمم که ز دل های تشنکان چندین هزار چشمهٔ خون جوش می زند تا زخم دل گشوده و در خون نشسته ام در آتشم درون و برون جوش می زند عرفی کجاست غمزه، به تقلید او که باز در صیدگاه، صید زبون جوش می زند عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۳۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43354