اگر ز کاوش مژگان او دلم خون شد خوشم که بهر من اسباب گریه افزون شد دم هلاک، به روی تو، بس که، حیران بود دلم نیافت، که کی، ز سینه، جان بیرون شد کدام قطرهٔ خوی، لیلی، از جبین افشاند که گاه گریه، برون، ز چشم مجنون شد امید من به محبت، زیاده، چون نشود؟ که دوشِ کوهکن، آرامگاه گلگون شد ز بت نه گوشهٔ چشمی، نه چین ابرویی به حیرتم که دل برهمن ز کف چون شد فغان ز طبع تو عرفی، مگو، بگو کز تو طبیعتت سبب شهرت همایون شد عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۳۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43358