چند روی بیخبر؟ آخر بنگر به بام
بام چه باشد؟ بگو؟ بر فلک سبزفام
تا قمری همچو جان، جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب، چهرهٔ او را غلام
از هوس عشق او، چرخ زند نه فلک
وز می او جان و دل نوش کند جام جام
چون به تجلی بتافت، جانب جانها شتافت
بادهٔ جان شد مباح، خوردن و خفتن حرام
گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم؟
گفت ندارم ز بیم جز نفسی، والسلام
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۱۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4338