گشود زلف معنبر شمال، تا چه کند نهفته چهرهٔ عاشق خیال، تا چه کند به یک دو روزه وصالش، زمانه خونم خورد هنوز دشمنی ماه و سال، تا چه کند به صد کرشمه مرا سوخت تا خطش ندمید هنوز کشمکش خط و خال، تا چه کند شراب حاضر و شمشیر و طول عمر پس دو جام دگر این ملال، تا چه کند مجال حرف سپارش نبود و بلبل بود کنون که یافته عرفی مجال، تا چه کند عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۳۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43397