چه گرمی است که در سر شراب می سوزد چه آتش است که در دیده خواب می سوزد کسی که برق محبت در او زند آتش ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن مپوش چهره که ناگه نقاب می سوزد مرا چه جرم که آتش فتد به زهد و صلاح که این متاع ز برق شباب می سوزد یکی است آتش و آب حیات در وقتی که گرمی جگر تشنهٔ آب می سوزد ز روی گرم وفا می جهد برقی که در عنان صبوری شتاب می سوزد خدای را بنشانید آتش عرفی که توبه کرد و ز ذوق شراب می سوزد عرفی شیرازی : غزلها : غزلها : غزل شمارهٔ ۳۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43411