خوش سوی ما آدمی، زانچه که ما هم خوشیم آب حیات توایم، گر چه به شکل آتشیم تو جو کبوتر بچه، زادهٔ این لانه‌یی گر تو نیایی به خود، مات ازین سو کشیم حاضر ما شو که ما حاضر آن شاهدیم مست می‌اش می­شویم، باده ازو می‌چشیم تیزروان همچو سیل، گر چه چو که ساکنیم نعره‌زنان همچو رعد، گر چه چنین خامشیم جان چو دریا تو راست، بر کف خود نه بیا گر چه که ما همچو چرخ، بی‌گنهی می‌کشیم زان سوی این پنج حس نوبت ما پنج کن کان سوی این شش جهت، خسرو این هر ششیم در پی سرنای عشق، تیزدم و دل­نواز کز رگ جان همچو چنگ، بهر تو در نالشیم صحت دعوی عشق، مسند و بالش مجو ما نه چو رنجورکان، عاشق آن بالشیم نور فلک شمس دین، مفخر تبریز، ما از رخ آن آفتاب، چرخ درون، مه وشیم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4345