نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسون‌کند به زمین‌تپم به فلک روم چه جنون ‌کنم‌که جنون‌ کند به فسانهٔ هوس طرب‌، تهی از خودیم و پر از طلب چه دمد ز صنعت صفر نی به جز اینکه ناله فزون ‌کند به خیال‌ گردش چشم او چمنی‌ست صرف غبار من که ز دور اگر نظرم‌کنی مژه‌ کار بوقلمون‌ کند ز جراحت دل ناتوان به خیال او ندهم نشان که مباد آن کف نازنین به فسوس ساید و خون کند به چنین زبونی دست و دل‌، ز صنایع املم خجل که سر خسی اگرش دهم به هزار خانه ستون کند کف پا عروج جبین شود، بن خاک عرش برین شود شود آنچنان و چنین شود که علاج همت دوا کند نه فسانه‌ساز حلاوتی‌، نه ترانه مایهٔ عشرتی به فسون ز پردهٔ‌ گوش ما چه امید پنبه برون‌ کند نزدم ز قسمت خشک و تر، به تردد هوس دگر که نهال بخت سیاه اگر گلی آورد شبیخون کند چمن تحیر بیدلم‌که سحاب رشحهٔ خامه‌اش به تأملی گهر افکند سر قطره‌ای که نگون کند بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43473