سماع چیست؟ ز پنهانیان دل پیغام دل غریب بیابد زنامه‌شان آرام شکفته گردد از این باد شاخ‌های خرد گشاده گردد ازین زخمه در وجود، مسام سحر رسد ز ندای خروس روحانی ظفر رسد ز صدای نقارهٔ بهرام عصیر جان به خم جسم تیر می‌انداخت چو دف شنید برآرد کفی نشان قوام حلاوتی عجبی در بدن پدید آید که از نی و لب مطرب، شکر رسید به کام هزار کزدم غم را کنون ببین کشته هزار دور فرح بین، میان ما بی­جام فسون رقیهٔ کزدم نویس، عید رسید که هست رقیهٔ کزدم به کوی عشق مدام ز هر طرف بجهد بی‌قرار یعقوبی که بوی پیرهن یوسفی بیافت مشام چو جان ما زنفخت‌ست فیه من روحی روا بود که نفختش بود شراب و طعام چو حشر جمله خلایق به نفخ خواهد بود ز ذوق زمزمه بجهند مردگان ز منام که خاک بر سر جان کسی که افسرده‌ست اثر نگیرد از آن نفخ و کم بود ز اعدام تن و دلی که بنوشید از این رحیق حلال بر آتش غم هجران حرام گشت حرام جمال صورت غیبی ز وصف بیرون است هزار دیدهٔ روشن به وام خواه به وام درون توست یکی مه کز آسمان خورشید ندا‌ همی‌کندش کی منت غلام غلام ز جیب خویش بجو مه، چو موسی عمران نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام سماع گرم کن و خاطر خران کم جو که جان جان سماعی و رونق ایام زبان خود بفروشم، هزار گوش خرم که رفت بر سر منبر خطیب شهد کلام مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4358