شبنم صبح از چمن آبله دل می‌رود عیش عرق می‌کند خنده خجل می‌رود مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ عیش والم هیچ نیست عمر مخل می‌رود زبن همه نشو و نما منفعل است اصل ما درخور شاخ بلند ربشه به‌گل می‌رود تک به هوا می زند خلق زحرص بگیر گرجه به دوش نفس‌*‌رد بهل می‌رود هرچه دمد زین بهار نشئهٔ آفت شمار در رگ گل آب نیست خون بحل می‌رود رنج و الم هم نداد داد ثباتی‌که نیست زین مرض‌آباد یأس دق شد و سل می‌رود فرصت‌کار نفس مغتنم غفلت است آمده در یاد نیست رفته ز دل می‌رود بیدل ازین رنگ وبو غنچهٔ دل جمع نیست قافلهٔ اتفاق ربط گسل می‌رود بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43591