ببسته است پری نهانی‌یی پایم ز بند اوست که من در میان غوغایم ز کوه قافم من، که غریب اطرافم به صورتم چو کبوتر، به خلق عنقایم کبوترم چو شود صید چنگ باز اجل از آن سپس پر عنقای روح بگشایم ز آفتاب خرد گر چه پشت من گرم است برای سایه‌نشینان چو خیمه برپایم چو ابن وقت بود، دامن پدر گیرد چه صوفی‌آم که به سودای دی و فردایم؟ مرا چو پرده درآویختی برین درگاه هم از برای برآویختن نمی‌شایم ز لطف توست که از جغدی‌ام برآوردی چو طوطیان ز کف تو شکر همی‌خایم اگر ز جود کف تو به بحر راه برم تمام گوهر هستی خویش بنمایم شکار درک نیم من ورای ادارکم به پای وهم نیم من، درازپهنایم سخن به جای بمان، خویش بین، کجایی تو؟ مرا بجوی همان جا که من همان جایم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4366