اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم به آفتاب حقایق به هر سحر گوییم تو جمله جانی و ما از تو نیم‌جان داریم گر از صفات تو نتوان نشان نمود ولی ز‌ بی‌نشانی اوصاف او، نشان داریم دل چو شبنم ما را به بحر باز رسان که دم به دم ز غریبی دو صد زیان داریم چو یوسف از کف گرگان دریده پیرهنم ولی ز همت یعقوب پاسبان داریم به دام تو که همه دام‌ها زبون وی‌اند که هر قدم ز قدم دام امتحان داریم ولیک بندگشا هر دم آن کند با ما که مادر و پدر و عم، مگر که آن داریم به­نوش کردن زهر این چه جرات است مگر؟ ز کان فضل تو تریاق بی‌کران داریم به خرج کردن این نقد عمر مبتشریم ز عمربخش مگر عمر جاودان داریم نگیرد آینه زنگار، هیچ اگر گیرد ز عین زنگ بدان روی دیده‌مان داریم یقین بنشکند آن نردبان وگر شکند ز عین رخنهٔ اشکست، نردبان داریم رهین روز چرایی، چو شب کند روزی مکان بهل که مکانی ز لامکان داریم بهار حله دریدی ز رشک و زرد شدی اگر بدیش خبر کین چنین خزان داریم دهان پر است و خموشم که تا بگویی تو کزان لب شکرینت، شکرفشان داریم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4367